چوب کبریت سیاه
پیپ را از جیب بغل کولی ام درآوردم . با فندک روشن اش کردم و دو سه پُک به آن زدم …
در حوالی پاله رویال قدم می زدم. ویترینی انباشته از پیپ مرا به خود کشاند .
***
پیرمردی با سیگاری ، بسیار بزرگ بر لب ، و موهایی کاملا سفید و مرتب . نشسته در میان دکانی انباشته از پیپ . و زنی ایستاده در کنار در ورودی ، میانسال . زن گفت که پدرش افغانی بوده است از هرات . و پیرمرد گفت که زن ، آوازه خوان بوده است در جوانی. پُکی به سیگار برگ زد و ادامه داد « او زبان های بسیار می داند » و زن داشت در گوشه ای با تلفن سخن می گفت به زبانی غریب . از پیرمرد پرسیدم .گفت « C'est Hébrou » ( این عبری است ) .
***
زن با من فارسی سخن می گفت . دست و پا شکسته . از هر دری سخن رفت . از پرسپولیس . از اصفهان . پیرمرد اصفهان را می شناخت . پُکی به سیگار زد و گفت ۱۱۰ سال است اجدادش در این دکان پیپ می فروشند . پیپ های آنتیک . و پیپ های نو ، که زن خراطی کرده است .پیرمرد با خنده گفت که این زن ۱۱۰ سالش است. (البته منظورش دکان بود). اما من گمان کردم آن زن را می گوید. به زن اشاره کردم و گفتم که من و او ۲۵۰۰ ساله هستیم . و خندید . و زن را خوش آمد. و زن پیپ های بسیار نشانم داد .
***
وقتی وارد دکان شدم ، به فرانسه سلام دادم . و زن بلافاصله به فارسی پرسید «ایرانی هستی ؟ . » . لهجه داشت . « چشمان ایرانی با آدم حرف می زنند » به پیرمرد گفت این جمله را به فرانسه . و سخن بسیار رفت و اوقات خوش گشت .
***
پیرمرد تنبور را می شناخت . سازهای ایرانی را می شناخت . هنگام رفتن ، قول بازگشت دادم ، با تنبور . به گرمی بدرقه ام کردند . بدون اینکه پیپی خریده باشم . زن ، جعبه ای کبریت پیشکشی به من داد . باز کردم . کبریت با چوب های سیاه ، تا به حال ندیده بودم .
با خود گفتم ، این چوب کبریت های سیاه را که زن پیپ فروش در پاله رویال به من هدیه داد ، بگذارم در دلتنگی هایم ، با آن پیپ را روشن کنم .
پس ، از دکان که گام به بیرون نهادم ، پیپ را از جیب بغل کولی ام درآوردم و با چوب کبریت سیاه ، روشن اش کردم و دو سه پک به آن زدم . ...
مهدی شادکار
۱۴ آوریل ۲۰۰۹
پاله رویال - پاریس
در حوالی پاله رویال قدم می زدم. ویترینی انباشته از پیپ مرا به خود کشاند .
***
پیرمردی با سیگاری ، بسیار بزرگ بر لب ، و موهایی کاملا سفید و مرتب . نشسته در میان دکانی انباشته از پیپ . و زنی ایستاده در کنار در ورودی ، میانسال . زن گفت که پدرش افغانی بوده است از هرات . و پیرمرد گفت که زن ، آوازه خوان بوده است در جوانی. پُکی به سیگار برگ زد و ادامه داد « او زبان های بسیار می داند » و زن داشت در گوشه ای با تلفن سخن می گفت به زبانی غریب . از پیرمرد پرسیدم .گفت « C'est Hébrou » ( این عبری است ) .
***
زن با من فارسی سخن می گفت . دست و پا شکسته . از هر دری سخن رفت . از پرسپولیس . از اصفهان . پیرمرد اصفهان را می شناخت . پُکی به سیگار زد و گفت ۱۱۰ سال است اجدادش در این دکان پیپ می فروشند . پیپ های آنتیک . و پیپ های نو ، که زن خراطی کرده است .پیرمرد با خنده گفت که این زن ۱۱۰ سالش است. (البته منظورش دکان بود). اما من گمان کردم آن زن را می گوید. به زن اشاره کردم و گفتم که من و او ۲۵۰۰ ساله هستیم . و خندید . و زن را خوش آمد. و زن پیپ های بسیار نشانم داد .
***
وقتی وارد دکان شدم ، به فرانسه سلام دادم . و زن بلافاصله به فارسی پرسید «ایرانی هستی ؟ . » . لهجه داشت . « چشمان ایرانی با آدم حرف می زنند » به پیرمرد گفت این جمله را به فرانسه . و سخن بسیار رفت و اوقات خوش گشت .
***
پیرمرد تنبور را می شناخت . سازهای ایرانی را می شناخت . هنگام رفتن ، قول بازگشت دادم ، با تنبور . به گرمی بدرقه ام کردند . بدون اینکه پیپی خریده باشم . زن ، جعبه ای کبریت پیشکشی به من داد . باز کردم . کبریت با چوب های سیاه ، تا به حال ندیده بودم .
با خود گفتم ، این چوب کبریت های سیاه را که زن پیپ فروش در پاله رویال به من هدیه داد ، بگذارم در دلتنگی هایم ، با آن پیپ را روشن کنم .
پس ، از دکان که گام به بیرون نهادم ، پیپ را از جیب بغل کولی ام درآوردم و با چوب کبریت سیاه ، روشن اش کردم و دو سه پک به آن زدم . ...
مهدی شادکار
۱۴ آوریل ۲۰۰۹
پاله رویال - پاریس
0 نظرات:
ارسال یک نظر