بیا ای دل از اینجا پر بگیریم

به چهارراه خیابان ژاکوب و خیابان بناپارت رسیدم . دست چپ ، چند قدمی که بروی ، به مدرسه ی بوزار ( هنرهای زیبا ) می رسی . از کتابخانه ی مدرسه ی معماری پاریس مالاکه ( بوزار ) خیلی خوشم می آید . کتابخانه ، قسمتی از ساختمان بوزار است که به طریقی مدرن ، در سه طبقه بازسازی داخلی شده است . دیوارهای بتن اکسپوز دارد ، و دیوارهایی به رنگ قرمز قرمز .



پنجره های طبقه ی سوم کتابخانه ، به سمت حیاط مرکزی کوچکی باز می شوند که آب نمایی سنگی وسط آن قرار دارد ، و سه ضلع آن متشکل است از راهرو هایی سرپوشیده ، با ستون ها و طاق هایی تکرار شونده ، و مجسمه هایی که بین این ستون ها قرار گرفته اند . مجسمه هایی با فیگورهای گوناگون : ایستاده ، نشسته ، خوابیده ، نیمه برهنه ، لخت ، با عورت هویدا ، و برخی بی سر .





در طبقه ی سوم کتابخانه می نشینم . در میان انبوه کتاب های معماری اطرافم . اما ، من کتاب خود را دارم . دانشنامه ی زیبایی شناسی ...

اندیشه های افلاطون را در مذمت هنر می خوانم ...

به زیبایی می اندیشم . و به هنرمند . در این دیار ، زیبایی ها کالبدی اند . فیزیکی اند . مجسمه اند . و یا اینکه زیبایی های مدرن و پست مدرن اند : یک موقعیت بی مزه ، یا یک آنارشیسم رنگی . یک ملانژ تصادفی ، یا یک کلاژ همینطوری.

کانت بر این باور است که هنر فارغ از مفاهمه است . زیبا چیزی است که بدون مداخله ی هیچ مفهومی ، باعث خشنودی و لذت جان و روان شود . با این تعریف ، هنر مفهومی بی معناست . آیا هنر سرگرمی است ؟

در این زمانه ی عدم تعین ، هنر پوپولار را ارج می نهند . تراوشات درونی مبهم هنرمند پست مدرن را روی بوم ، یا حتی روی زمین ، هنر می خوانند و هزار سطر فلسفه بافی می کنند. مارسل دوشان ، کاسه توالتی امضا می کند و به نمایشگاه می فرستد و با یکی دو صفحه فلسفه بافی ، آنرا هنر می خوانند و ارجش می نهند.

تحلیل های منطقی و استدلالی اینها به دل آدم نمی نشیند. آثار هنری شان غریب است. به یاد این شعر می افتم که می گوید : از کوزه همان برون تراود که در اوست . از درون انسان پوچ ، پوچی بیرون می تراود.

نیچه می گوید زیبایی امری سوبژکتیو ( ذهنی ) است . زیبایی یک شیئ نیست بلکه حالتی در درون ماست .

ما برون را ننگریم و قال را ... ما درون را بنگریم و حال را


یاد تابلوهای استاد فرشچیان می افتم . موسیقی عرفانی خودمان . در دیار ما ، هنر همیشه معنایی بوده است . زیبا آن چیز غیر مادی است که انسان را از روزمرگی های روزانه و مادی بر می کند و اندکی او را به بالا می برد. به دریا می برد . به سکوت می برد . به ازل می برد . این ، هنر اهورایی است . و آفریننده ی آن ، خود باید اهورایی باشد . بی رنگ باشد از رنگارنگی تعلقات . دلش باید آینه باشد . آینه ی صافی.

هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز ... نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد

از پنجره ی طبقه سوم کتابخانه ، به حیاط می نگرم . دور آب نمای سنگی ، دانشجویان نشسته اند و از مجسمه ها و آب نما اسکیس می زنند . نمی دانم چرا دلم گرفته است . دم غروب هم نیست ، اما دلم گرفته است .

بیا ای دل از اینجا پر بگیریم ... ره کاشانه ی دیگر بگیریم

تلفن ویبره می زند. مامان است . از پله ها به پایین می دوم ، تا از کتابخانه بیرون روم و به حیاط مجسمه ها و آب نمای سنگی برسم ، و با او سخن بگویم . می گوید در حیاط حرم امام رضاست . می گوید می توانم سخنی بگویم تا صدایم در آنجا بپیچد .

و سخن می گویم .

و دلم پر می کشد .



مهدی شادکار

مدرسه هنرهای زیبای پاریس

پانزده مه ۲۰۰۹ ( ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۸ )

0 نظرات:

ارسال یک نظر